نمی دانم چرا امشب پریشانم..؟
نمی دانم چرا خون است در چشمانم..!
نمی دانم چرا قلبم شکسته
نمی دانم چرا غم بارشو نبسته
در این دریای غم من غرقم امشب
در این تاریکی شب، مستم امشب
در این دنیا به جز تو کسی را ندارم
که دستانم را به او باز بسپارم..!
هر چه فریاد کردم گریستم کی نیامد که بگوید به چه حالم امشب...
باز من ماندمو دریایی از غم و تنهایی....
و باز غریقی غرق در تنهایی خود؟...!
نویسنده: فاطمه(سه شنبه 85/6/28 ساعت 11:54 عصر)