تقدسی از نور
و آن هنگام که یاَس و نا امیدی ظلمت و سیاهی و کوله باری از دنیا دنیا غم و اندوه تمامی وجود را در بر
گرفته و آن هنگام که امیدمان از همه جا سلب و مبدل به نا امیدی گشته آن هنگام که احساس می
کنیم تمامی درها بسته شده و در سراسر وجودمان ترس اضطراب و پریشانی از آینده ی مبهم لانه کرده و
علامت سوال بزرگی در ذهنمان پدید آمد و هنگام حمله ور شدن خروار خروار احساس پوچی و تهی بودن
آن هنگام است که چراغی از آن دور دست های سیاهی ها از انتهای نا امیدی ها از پشت کوههای سر
به فلک کشیده توهمات واهی سر به اوج کشیده و هدایتگر این مرد تنهای غریب می گردد .
چراغی سراسر نور حقیقت که خود واقعیت است چراغی است سراسر روشنائی امید نور زیبای معرفت و
اقیانوس عظیم از درهای گرانبها با چنگ به آن نور ظلمت را از خود دور گردانیده ایم و ابدیت را برای خود
رقم زده ایم او همان است که وصفش در همه جا جاریست همانند رود زلال و پاک عاری از هر گونه نیاز و
سراسر از بی نیازی .
یادش در همه ی زمان و مکان صفای دل است و صیقل قلب ذکرش علت آماس سراچه ی ذهن است و
صفای روح و او آرامش فکر و ذهن است و آسایش خیال .
او جامعه عمل به آرزوهاست رسیدن به مقصود های اهوراییست او رسیدن به همه ی خوبی هاست
امیدها و عشق های اهورایی .
با اوست که می توان تلالو زیبا رنگ خورشید را یافت و چشم را پر از الماس های یاقوت گونه الماس های
به طاء سفته کرده و زندگی و آینده را طور دیگری نگریست .
با او می توان شیرین ترین گل رویا ها را رویانید می توان دست به بازیهای کودکانه زد و ساده بود و ساده
زیست با اوست که می توان قفل سکوت را شکست غوغایی کرد و شور هیاهوی دیگری آفرید و محشر
دیگری را به پا کرد و حس پرواز را تجربه کرد با اوست که می توان به آن دوردستها به افق های بی انتها پر
گشود تا اینکه زیبا اندیشید و زیبا زندگی کرد و حتی با اوست که می توان به پرستوهای قصر یخی نیز
دست یافت .
آهنگش خوشتر از هر چنگی است اشعار ترانه هایش همانند زیبایی هایش وصف نا پذیر ارغنونش آنقدر
زیباست و نیز تقدس کلامش وصف نا پذیر که گوش هر صاحب دلی را آرامتر از خواب گل های شقایق می
نوازد و دلش را همه نور می گرداند این را حتی شاپرک های زیبای غوطه ور در هوا می دانند و حتی
بیابان نیز میداند که اگر بخواهد می تواند روزی جنگل شود و این همه از نظر لطف بی انتهای اوست .
از بزرگان در باره ی اوج شنیدم از اوج کمال و انسانیت از اینکه آنجا تنها نور است و نور آنجا تنها زیبایی
وصف نا پذیر است و نمایشی بی نظیر از حقیقت »»»»»»»»»»»»»»»»»»
می گویند اوج جایی است سراسر از می و مستی در آنجا یاری است به تخت نشسته با چشمان فزاخ و
گشاده روی زیبایی بی حد و مرز لطیف و سراسر مهر و مهربانی گیسوان موهایش مبهوت کننده ی هر
عاشقی است و تار زلفهایش خیره کننده همگان .
می خواهم خود را از قفس تن از پشت این میله های هزار جوش فولادین آزاد کرده رخت کودکی هایم را
بر گیرم دو پر پرواز خود ایمان و همتم را صدا زده و عزمم را جزم کرده پیش به سوی آینده قیام کنم آینده
ای که در سایه ی لطف بی انتها ی دوست آنرا با تمامی دریاها و اقیانوس ها با تمامی یاقوت ها و الماس
های بی نظیرش تزئین نمایم .
می خواهم بادکنک آرزوهایم را به شاخه های الماس پر زیبای عشق او و صنوبرم آویزان کنم و به اعماق
آسمان نیلگون عماریش سفر کنم آنطور که خود او می خواهد تا من هم ذره ای از نور شوم .
ومی خواهم صحرا را در نگاه خود به پایان برسانم و آبی ترین بخش از نیلگون عماری عشقش نفسم
گردد تا از گسترده ی دریا یی اندیشده ام از امتداد ابرهای سفید و از عمق آفتاب سوزان غصه هایم قلب
دریایی اش را بیابم تا بدین وسیله در پهنای وجود لاجوردی نگاهش غرق شوم .
نویسنده: فاطمه(جمعه 85/9/17 ساعت 11:49 عصر)